آیا نامیرا را خواندهاید؟ کتابی که صادق کرمیار نوشته و یکی از جذابترین روایتهای داستانی از واقعه عاشورا است؛ در روزهای اخیر از نویسنده این کتاب گفتگویی منتشر شد که در آن گفتگو آمده است: آقا فرمودند که اگر فتنهی اخیر را میخواهید بشناسید، این کتاب را بخوانید. این کتاب را که من سال ۱۳۸۸ یا سال ۱۳۸۹ ننوشتم، سال ۱۳۸۰ نوشتم. این نشان میدهد که واقعهی کوفه و واقعهی کربلا در طول تاریخ استمرار دارد.
شاید وقتی حرف از محرم و امام حسین علیه السلام و عاشورا و... می شود، این حسرت تاریخی از سال 61 هجری برای هر شیعه ای باشد که چرا نبود که بتواند امامش را یاری کند؟ شاید از خود بپرسدچگونه برخی شیعیان و مسلمانان هم عصر امام، ایشان را یاری نکردند و یا بی تفاوت ماندند؟ مگر ممکن است که نتوانسته باشند حق را به این وضوح ببینند و اقدامی نکنند؟ با خود می پرسیم مگر فتنه ی کوفه چه مقدار می توانسته پیچیده باشد که خورشید تابان امام هم نتواند این غبار را پیش چشم برخی فرونشاند؟ اصلا مگر از دعوت امام تا رسیدن امام به کربلا چقدر زمان طی شده است که این استحاله ی عمیق و باور نکردنی رخ بدهد؟ اصلا مگر می شود؟
وقتی کتاب را خواندم و به اواخر آن رسیدم ، ترسیدم. لحظه ای دست از خواندن کشیدم، واقعا متحیر شدم و با تمام وجود ترس مرا فرا گرفت. تازه کمی و شاید قطره ای از فضای فتنه گون کوفه را درک کرده بودم. از خود پرسیدم اگر من در کوفه بودم، چه می کردم؟
برای یک لحظه در این عبارت که"من با قاطعیت و جدیت به امام می پیوستم" دچار شک شدم. داستان کتاب آن چنان فضا را درهم و روابط را آن چنان پیچیده نشان می دهد که حق داری تردید کنی! فقط دو گروه و جبهه را استوار در کارشان می بینی و بقیه در این بین معلقند که این افراد گاهی متمایل به سوی جبهه حق یعنی امام که استوار بر قیام و جهاد است و گاهی نیز متمایل هستند به سوی جبهه باطل که استوار بر حفظ حکومت و طغیان گری خود هستند و در این راه تردید ندارند.
در سیر داستان حتی برخی از نزدیک ترین و با وفاترین یاران مسلم و سران شیعه در کوفه که بزرگان و قدرتمندان کوفه و حامیان اصلی امام بودند، نیز در این بین در رفت و آمد هستند، گاهی با جبهه حق و گاهی بر ضد آن.
شخصیت های ویژه این کتاب شما را با خود عجیب همراه می کنند. از سویی عمرو بن حجاج را می بینی که از یاران سخت و با صلابت امام و مسلم است و حتی آن قدر اشتیاق امام را دارد که چند بار تقاضای شروع جنگ و تسخیر کوفه برای مهیا کردن ورود امام به کوفه را می دهد. او مردی است که دختر خود را با بغض بنی امیه و دشمنی آن ها تربیت می کند، دخترش بر این راه استوار ماند اما خود می شود سردار ابن زیاد و کارش به جایی می رسد که راه را بر یارانانی که قصد پیوستن به امام داشتند، می بندد.
از سوی دیگر عبدالله بن عمیر را می بینی که مسلمانی است پایبند به جهاد وایمان، اما حاضر به بیعت با فرستاده ی امام نمی شود و حرکت امام را نادرست می داند. او تنها فردی از قبیله است که با مسلم بیعت نمی کند و حتی به دیدار ابن زیاد هم می رود اما ...با آن که نه نامه ای به امام نوشته و نه با مسلم بیعت کرده است و نه حاضر به قیام علیه یزید شد، اما... او سرانجام به خیل عاشوراییان می پیوندد و کسی می شود که امام در انتظارش چندین بار سراغش را می گیرد.
در قسمت هایی از کتاب آن قدر از سست عنصری و فریب خوردن برخی دلت می گیرد که می خواهی سر به بیابان بگذاری. اما در جایی دیگر وقتی ابوثمامه و قیس را می بینی با تمام وجود به صلابت و ایمان و پیرو امام بودن آن ها حسرت می خوری و با تمام وجود می گویی، عجب یارانی که دیگر دنیا به خود همانند آن ها را نخواهد دید.
این ها گوشه ای از شخصیت ها و فضای کوفه ی آن روزگار است. عجب فتنه ترسناک است. حال با من موافق هستید که ترس من بر حق بوده است. اگر نه، کتاب را بخوانید و در ایمان و صدق خود نسبت به جمله ی " یا لیتنی کنت معکم و ..." تأمل کنید. اگر شما در آن روزگار در کوفه بودید، آیا امام را یاری می کردید؟ حداقل کمی تردید کنید و با خود فکر کنید.
اگر قبول ندارید و یا درک آن برای شما سخت است، کتاب "نامیرا" را بخوانید.