این نشانی نیاز به قلم و کاغذ ندارد.
یکبار بشنوی حفظش میکنی:
خیابان برادران
شهید جوادنیا، کوچه برادران شهید جوادنیا، بنبست برادران شهید جوادنیا، منزل
برادران شهید جوادنیا.
پلاک را هم که ندانی، همان تابلوی بزرگ ابتدای بنبست
راهنماییات میکند؛ تابلویی که عکس احمد، محمد، جواد و میثم را قاب گرفته و به
همه میگوید در این بنبست چه خبر است.
هرچند که شک داریم اینجا بنبست باشد.
اینجا احتمالا بزرگراهی است که امتدادش تا اوج آسمان میرود.
این مادر سالخورده که تصویرش این صفحات را متبرک کرده چهار بار با آئینه و قرآن در همین بنبست ایستاده، روی ماه پسرانش را بوسیده و راهی جبههشان کرده و چهار بار هم درب این خانه کوچک انتهای بنبست را زدهاند تا به او بگویند دیگر منتظر پسرش نباشد.
چهار بار برایش
آسمان و ریسمان بههم بافتهاند تا با خبر شهادت فرزندش یکباره مواجه نشود.
او
چهار بار بالای سر مزاری ایستاده که جگرگوشهاش را در آن دفن کردهاند.
قهرمان قصه ما هر چهار بار به سجده افتاده که: "خدایا! راضیام به رضای تو"