بشری

ما نوکران خیمه آقای عالمیم ...

بشری

ما نوکران خیمه آقای عالمیم ...

«انى لم اخرج اشرا و لابطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى(ص) ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر»
"امام حسین علیه السلام "خطبه منی

امام علی ع :
امر به معروف کن تا از اهل معروف باشی
و با صالحان محشور شوی،
زیرا تمامیت امور نزد خدای متعال به امر به معروف ونهی از منکر است.
(من لا یحضره الفقیه ج4 ص 387)

بشری
پیوندها
سوره قرآن
روزشمار محرم عاشورا وصیت شهدا
حدیث موضوعی
۰۳ آذر۱۰:۳۵

خداوند بزرگ به یکى از پیامبرانش چنین فرمود:
فردا هنگامى که صبحگان بر تو دمید، بانخستین چیزى که روبه‏روى شدى، آن را بخور و دومین چیز را پنهان کن و سومى را بپذیر و ازآن استقبال کن و چهارمى را مأیوس نکن و از پنجمى بگریز!
آن پیامبر، وقتى شب را به صبح رساند، حرکت کرد که با کوهى بزرگ و سیاه روبه‏رو شد؛ پس ایستاد و گفت: پروردگارم به من دستور داده که این کوه را بخورم؛ سپس حیران و سرگردان ماندو به وجدان خود مراجعه کرد و گفت: پروردگار بزرگ و باعظمت، فرمانى را که توان انجام آن را نداشته باشم، به من نمى‏دهد؛ پس به طرف آن کوه، بزرگ سیاه به راه افتاد؛ تا آن را بخورد. هنگامى که به آن نزدیک شد،آن کوه کوچک شد و وقتى به آن کوه رسید، کوه را به اندازه لقمه‏اى یافت و آن را خورد و حس کرد که آن لقمه، لذیذترین چیزى بود که تاکنون خورده است.

پس از آن، حرکت کرد و با دومین چیزى که روبه‏رو شد، تشتى از طلا بود. با خود گفت: خداوند، فرمان داد که با دومین چیزى که برخورد کردم، آن را پنهان کنم. از این رو، جایى را حفر کرد و تشت طلا را داخل آن گذاشت و روى آن خاک ریخت.
بعد از حرکت، متوجه شد که تشت آشکار شده است. با خود گفت: من فرمان پروردگارم را انجام دادم. از این رو، از آن جا گذشت. در این هنگام، پرنده‏اى را دید که پشت سر آن، صیادى در حرکت است.
پرنده تا آن پیامبر را دید، به دور او چرخید. پیامبر خدا با خود گفت: پروردگارم به من دستور داده که سومین چیزى راکه دیدم، از آن استقبال کنم. از این رو، آستین خود را باز کرد و آن پرنده، داخل آستین او شد.
صیاد رو به پیامبر کرد و گفت: شکار مرا گرفتى؛ در صورتى که من چند روز بود که دنبال آن بودم تا آن را شکار کنم.
در این هنگام، پیامبر خدا با خود گفت: پروردگار بزرگم به من فرموده که چهارمین موجود را که دیدم، او را مأیوس نکنم؛ از این رو، قطعه‏اى از ران آن پرنده را کند و به آن شکارچى داد و از آن جا هم گذشت. هنگامى که از او دور شد، با تکه گوشتى بد بود و گندیده رو به رو شد و با خود گفت: پروردگارم به من امر فرمود که از پنجمین موجود، فرار کنم. از این رو، از آن فرار کرد و بازگشت. پس از آن در خواب دید که به او گفته شد: اکنون تو مأموریت‏هاى الهى خود را انجام دادى؛ حال آیا مى‏دانى آنها چه چیزهایى بودند؟ پیامبر خدا فرمود: نه، نمى‏دانم.
در پاسخ او، چنین گفته شد:
اما کوهى را که همانند لقمه‏اى شد و آن را فرو بردى، غضب و خشم بود؛ چون انسان وقتى خشمگین شود، به خاطر بزرگى خشم، خود را نمى‏بیند و ارزش و عظمت و بزرگى خود را - که خلیفه الهى است - نمى‏شناسد؛ ولى هنگامى که خود را حفظ کرد و قدر خود را شناخت و خشم خود را فرو برد، عاقبت آن، همانند لقمه لذیذى مى‏شود که آن را خورده است و اما طشت طلا، آن عمل و کار شایسته‏اى است که انسان آن را انجام مى‏دهد و آن را از دیگران پنهان مى‏کند؛ ولى خداوند متعال، اصرار دارد که آن را آشکار کند؛ تا شخص را با آن، زیبا نشان دهد و علاوه بر آن، به آن پاداش اخروى مى‏دهد.
اما پرنده، پس آن مردى است که تو را نصیحت مى‏کند؛ پس باید از او استقبال کنى و نصیحت او را بپذیرى و اما صیاد، مردى است که پیش تو مى‏آید و نیازى دارد - که تو توان برآوردن نیاز او را دارى - پس تا مى‏توانى، او را مأیوس نکن و اما گوشت بد بو و گندیده، آن، غیبت برادر مؤمن است که باید از آن فرار کنى.1

پى‏نوشت:
1. مجلسى، بحارالانوار، ج77، ص18، ح1؛ به نقل از صدوق، عیون اخبار الرضاعلیه‏السلام

 

۰
بشری 313 | ۰۳ آذر ۹۲ ، ۱۰:۳۵

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی